چه دسته ی تبر
چه تابوت
سپیدار خوب منی
بگذار دهانم به دهانت بچرخد
به ذهنیت خاله زنک ها گلی نمی ماند
اژدها شدند
و چشم هایم را سرخ کردند
از پلک بستن بر خود بدم می آید
تنهایی من گره دارد ، خراب است
من پرم از پل های ویران و
قطع تنفس علفها در سیلاب دیشب
گریه ای مضاعف که هر بار عمیق تر شد
آدمی به اندازه ی برق چشم هایش گرگ شده
تو لنگ دمپایی مرا ندیدی
من له شده ی خود را دیدم
که توی ترمینال ها پرسه میزد
اگر مرا بتکانی چقدر پروانه ی مرده می افتد
وقتی تبعید شدم ترانه هایم بارور شدند
نشانی گوری سپید باشد
برای وصل شدن
به یک کلمه عبور معتبر نیاز داریم
الف لام میم
کذالک یوحی چه علیکی
وقتی طمع از سر و کول سلام بالا می رود
من کاتبم
کتابت ذوب شدن
قسم به زن و آنچه که می بافد
گم نام سازی ما شیوه ی شما بود
خسته ام از رویا
که جیغ بنفش بکشمت در لابه لای مرگ
اتاق خواب تو بشقاب پرنده ایست
که سیگنال های وارونه گرگ درمانی ات کنند
که تهران نویسی بشوی
همیشه دندان های پوسیده
در دهان شهرستان اتفاق می افتد
وتخمین شاهنامه در یک آجر
به عمارتی سوخته دف می زند
راوی این شعر مرده است
عالی جناب تهران
سلام
ما پیام روشنی داریم
چه گلی به دخمه و
حمام فینی را
که را به را راه انداختید
که دوستت بدارم
با سنجابی برهنه از ایام رنگها
که آغوشم را زیر و زبر کند
که این کاج تمام من است
"شتاب کن ناصری
شتاب کن"
جز تبخیر های مدام اتفاقی دست گیرم نشد
و حافظه ی گندیده ی مرا
القصه که باد نمی برد
در جراهت های یک دیوار
بر آینه چه گذشت
از حروف نمور و الفاظ تاریک
چه به هم چسبیده اید؟
بهشت که چه عرض کنم
لبخندی ساخته نیست
که دستم به دستگیره ماند و دری باز نمی شود
که جهان بینی ات را ترور بکنند
نبض خرابم را خراب تر بشوی
خودکارم جای خودش نیست
من کاتبم
کتابت ذوب شدن
لودری که سانسور را به کنار می زند
راه اروتیک را صاف می کند
کسی که همه جای شد بی جایی شد
برای حفظ جهان زهر می پروراند
عقرب
در این چرخه ی حیات
چه ها که در چه ها تار نمی زند
من در جای بی جایی شده ام جا نمی شوم
کلافی تئورییک که کشته های ذهنی اش
از حدود ایماژ و استعاره گذشت
دهانم یخ زد
در شکل تلفظ گندم
محاوره در قرمزی ها لک می بست
کاش هرگز به فهم آسمان نمی رسیدیم
بی شکل تر از این حرف ها هستم
که بگویم دایره
که از مستطیل ها قراعت خفیفی به دست بدهم
بند نافم را سگ بر کرده اند
شکل بی شکل شده ی کدام شکلم
من چقدر فسیل شدم
اثیری با استخوان یک دایناسور
قرابت تنگا تنگی با همین دقیقه ی من دارد
محرک ذهن درهای بسته شدن بودند
حال من علیه من است
گلی علیه بهار
علیه صدا و چشم هایم
سورئال دست هایم را قبول کنید
صرف نظر از عقاید هیچکاک و رئالیزم
صحنه هایی در من اتفاق افتاد
که بهار را تا چند وجبی چهره ام می کشاند
اما ذکر خاطره میرفت که مرا در من چال کند
بی رسالت ها
به انباری بر گردید
چراغ مطالعه و شرح شحیطات
و چرند و پرند های منظومی
که کار جهان لنگ آنها نمی ماند
در زبان لال مجسمه ها حروف الفبایم
ما در خانقا ه جا نشدیم جاماندیم
خونمان برملکوت پاشیده شد
چه بریدگی های به نا حقی
از این سرخ ترش را هم باید حذف کنیم
چه جهانی
جهانی که همه ی ما یک نفر بودیم
با کمی تفاوت در جزئیات
استحاله ی ما مال العان نیست
استحاله ی ما بوی دوچرخه می دهد
ما بزرگ نشدیم
بسکه بچگی نکردیم
می روم به خون خواهی یک خاطره درخت بکارم
و طولی نمی برد
که امضاء تو ازیادت برود
و زره تو پوست تنت بشود
ما اهل نبودیم ، اهلی شدیم
چیز هایی مثل جنون گاوی
از ذهن به دست هایمان سرایت کرد
من اصفهان را به اتاق خوابم آوردم
زاینده رود بزاق دهان تو بود
با پری های کوچکی
که در دهانت چرخ و فلک را به آتش کشیدند
صحنه برای منفجر شدن دینامیت های خشکش را
خطاب به گل های دامنت قرآن می خورد
چه خود کار بیکی؟
برادر من
چه خودکار بیکی؟
برای چکیدن همواره
این تفنگ است
که ماشه ای دارد
دومین شعر مشترک علی مردانی و روح الله احمدی۲۰/۸/۹۲ایذه